كرسی نظریهپردازی؛ خیال یا واقعیت
كرسی نظریهپردازی؛ خیال یا واقعیت
كرسی نظریهپردازی؛ خیال یا واقعیت
با فرض عینیبودن و واقعیبودن مشكلات مطرح شده در حوزه علوم اجتماعی، از قبیل سرراهی بودن، سكولار بودن، ناتوانی در پرداختن به مسائل ایران، تقابل با نظام سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و... به اقدامی همهجانبه نیاز داریم. از این رو اولین گام طرح مناقشات فوق و بررسی ابعاد آنها و دستیابی به یك توافق نسبی میان اصحاب علوم اجتماعی است.
بیاعتنایی به مناقشههای اشاره شده و نادیدهگرفتن اصحاب علوم اجتماعی به مثابه فقدان مشروعیت در پرداختن به مباحثی چون بازبینی و طرح مبانی جدید برای علوم اجتماعی و انسانی خواهد بود. البته هر فردی در هر موقعیتی میتواند از سرمایه شخصی و انرژی فردیاش برای طرح موضوعات مورد علاقه خود استفاده كند و در نهایت یافتهاش را با دیگران در میان بگذارد، اما برای استفاده از سرمایه ملی برای طرح مباحث جدید به توافق میان جمع متخصص و با صلاحیت نیاز داریم. نیاز فردی و علاقه شخصی را نمیتوان با سرمایه جمعی یكی كرد.
در این فضا داعیههای متعددی مطرح شده است و هر كسی پیشنهادی برای رفع مشكلات علوم اجتماعی میدهد، مانند بازنگری در مبانی علم در ایران، اسلامی كردن علوم اجتماعی، نظریهپردازی در علوم اجتماعی، تاسیس و طراحی درس، كلاس، كرسی و رشته جدید و... اگر چه هر یك از این پیشنهادات میتواند منشا تحولاتی باشد، اما در صورت عدم دقت در طرح و ادامه كار منشا بحران در حوزه علم و معرفت خواهد شد. به عبارت دیگر، تلاشهای بیهوده برای رفع مشكل، منشا شكلگیری مشكل جدید میشود. مشكل جدید هم از سنخ و نوع مشكلات قدیم نخواهد بود. در توضیح بیشتر این مساله، به نقش مثبت و تخریبی نظریهپردازی و تاسیس كرسیهای متعدد نظریهپردازی در نظام آموزش ایران اشاره میشود.
لازم است بهطور مشخص به جامعه و شرایط فرهنگی جامعه ایرانی بازگردیم. جامعه و فرهنگ زنده به تولید مستمر اندیشه و علم وابسته است. در این صورت طراحی واحدی جدای از نظام دانشگاهی به نام نظریهپردازی ضرورتی ندارد. باید از همه كسانی كه توانایی این نوع فعالیتهای علمی را دارند، انتظار نظریهپردازی و بازنگری مستمر را داشت و برای آنها شرایط مناسب انجام این تلاش را فراهم كرد. اصلیترین شرط، آرامش محیط و فراهمشدن شرایط مالی و اداری، تشكیل اجتماعی علمی و تحقق فضای نقد و بررسی است. كمتر نظریهپردازی در فضای آلوده سیاسی و غیراخلاقی توانسته است به طرح مفهوم جدید اقدام كند. میتوان از فلاسفه، متالهین، متفكران اجتماعی و ادیبان مثال آورد. كسانی توانستهاند به نظریپردازی اقدام كنند كه نسبت به شرایط جاری جامعه شان بیاعتنا شده و در بیتوجهی تمام به شرایط پیرامونی به ابداع مفهوم و نظریهای پرداختهاند. این معنی در مورد جامعه ایرانی هم صادق است. اگر قصد داریم تا در جریان علم جهانی شركت كنیم، لازم است محیط دانشگاهی را آرام كنیم و فضای فرهنگی جامعه ایرانی را سامان دهیم؛ فضای درون سازمانهای علمی را از قطبی شدن خارج كرده و با میدان دادن به بزرگان فكر و اندیشه فضای معنوی ایجاد كنیم؛ به كسانی مسوولیت فرهنگ، علم، دانش، گروه، دانشكده و دانشگاه را واگذار كنیم كه اكثریت در مورد آنها توافق دارند. محور قرار دادن افراد مورد توافق میتواند راهی برای گذر از فضای غیراخلاقی و رادیكال دانشگاههای ما باشد. شاید به همین دلیل بوده است كه پس از دو دهه تجربه مدیریتی در كشور سخن از انتخابی شدن مدیر گروه، رئیس دانشكده، رئیس دانشگاه و حتی وزیر علوم، تحقیقات و فن آوری كشور به میان آمده است.
باید توجه كرد كه نظریهسازی، نظریه بافی نیست و در خلا محقق نمیشود. در محیط توام با تنش هم به دست نمیآید. همچنین كار افراد منزوی بد اخلاق و مدعیان قدرت هم نیست، بلكه شرایطی میطلبد كه از ویژگیهای آن همراهی با متفكران و دور شدن از سیاستمداری است.
با این حال مدتی است كه از نظریهسازی سخن گفتهمیشود. نظریهسازی وقتی محقق میشود كه سنت فكری محقق و مدعیان جدی وجود داشته باشد. این معنی در بیان همه دانشمندانی كه نقش نظریهسازی داشتهاند، دیده میشود. ماكس وبر به عنوان یك جامعهشناس نظریهپرداز با اتكا بر سنت فكری و فلسفی آلمانی، اندیشه اجتماعی ماركس و سوسیالیستهای آلمانی، فرانسوی، انگلیسی و الزامات اجتماعی متاثر از سرمایه داری جدید آلمان و انگلستان به اصول جدیدی میپردازد كه از پیشینیان او متفاوت است. او با رسمیت دادن به این اصول و كسب تجربه علمی به طراحی جامعهشناسی جدیدی كه متفاوت از اندیشه اجتماعی پیشینیان و همعصرانش است، میپردازد.
افزون بر این الزامات كه در قالب سوالات چندی مطرح شد، الزامات جدیدی نیز برای نظریهسازی و نظریهپردازی وجود دارد كه لازم است به طور انتقادی مورد توجه قرار گیرد، مانند علم و جامعه ایرانی، آینده علم در ایران و رابطه علوم اجتماعی بومی و جهانی.
با فرض اینكه علوم اجتماعی در جهان یك صورت و پارادایم واحد ندارد، میتوان ادعا كرد كه هر ملت و گروهی با توجه به مقتضیاتشان میتوانند معرفت انسانی خاصی داشته باشند و در این صورت، ضرورت نظریهپردازی متعدد احساس میشود. حضور مجاز افراد متخصص، با تجربه و مدعی در این حوزه امكان نظریهسازی را فراهم میكند. حال با اینكه وضعیت علوم تجربی و فنی در ایران امكان طرح بحث نظریهسازی را فراهم نكرده است، عدهای از نظریهسازی دفاع میكنند، چرا كه به نظر آنها علومی كه حساب و كتاب معینی دارد، نمیتواند در جریان نظریهسازی قرار گیرد. زیرا از ساختار علم جهانی متاثر است و نمیتواند حیاتی مستقل بیابد. در مقابل، علوم انسانی و اجتماعی كه در آن انسان و فرهنگ محور است، امكان طرح هر امری و بحثی وجود دارد.
برای تعیین وظایف این سازمان باید معلوم شود كه هدف از تاسیس و توسعه آموزش عالی در ایران چیست. آیا هدف تربیت انسان مدرن است؟ یا اینكه هدف تربیت متخصص و كارشناس برای توسعه اجتماعی و اقتصادی كشور است؟ قبول هر یك از اهداف فوق معیارهای خاصی برای داوری و ارزیابی به دست خواهد داد. اگر قصد و هدف نظام آموزش عالی در ایران تربیت متخصص است آن وقت این سوال پیش میآید كه آیا جامعه ایرانی برای ادامه حیات خود نیاز به این همه متخصص دارد. با وجود تربیت نیروی انسانی متخصص در مراكز آموزشی و پژوهشی طی 50 سال گذشته و اهمیت بیشتر آن در دو دهه اخیر، آیا تاكنون تناسب بین نیازها و این نیروها به وجود آمده است یا خیر؟ این همه متخصصین در كجا مشغول به كار میشوند؟ آیا برای اشتغال آنها برنامهای طراحی شده است؟ یا اینكه وزارت علوم بدون توجه به مسائل جامعه وظیفه دارد هر روز و هفته بر تعداد دانشجویان بیفزاید؟ اگر تنظیم بین نیازها و وظایف به عهده وزارت علوم نیست و مدیران این سازمان به این كار تعهدی ندارند، چه سازمان و افرادی چنین وظیفهای دارند؟ مشكل عدم تناسب بین نیازها و تعداد متخصصین زمانی بیشتر خودنمایی میكند كه انتخاب افراد برای كار در نظام دولتی بیارتباط با كاركرد دانشگاهها باشد. به عبارت دیگر، مسیر و فرآیند بكارگیری نیروی متخصص در نظام اداری كشور با توجه به كاركرد دانشگاهها نیست. افراد شاغل راهی دیگر میپیمایند. منظورم این نیست كه این افراد از خارج كشور میآیند بلكه كمتر بر اساس تخصصها بكار گرفته میشوند. حال میتوان از دولتهای ایران سوال كرد كه آیا برای مدیریت جامعه و نظام سیاسی به این همه متخصص نیاز داریم یا نه. اگر پاسخ مثبت باشد، حركت در عرصه آموزشی با هدف تربیت متخصص باید صورت گیرد. در نتیجه نظام دانشگاهی با ساختار سیال میباید بر اساس نیازها و خواستهها در بازار كار مستمرا مورد بازنگری قرار گیرد نه اینكه برنامههای آموزشی و نظام اداری از فرط كهنگی به خمودی و بیفایدهگی دچار شود.
البته یكی از كاركردهای نانوشته نظام آموزشی مدرن تربیت انسان مدرن و شهروند متعادل است. این نوع افراد نمیتوانند به انتظار استخدام شدن باشند بلكه خود تولیدكننده كار و شغل و فضا هستند. توانایی كه فرد در نظام آموزشی جدید مییابد منشا تغییر در محیط پیرامونی او خواهد بود. سواد و دانش نقشی مثبت در زندگی خواهد داشت و با بالارفتن سطح سواد، اخلاق جامعه نیز تغییر میكند.
واقعیتهای جاری نشان دهنده این امر است كه تولید انبوه افراد صاحب مدرك متناسب با نیازهای سازمانی نیست. سازمانی كه میباید تمام توجهش به علم و دانش (تولید، ارائه و داوری) معطوف باشد، بیشتر در كار صدور احكام متعدد و متناقض است. وجود مجموعهای از احكام متضاد بیش از اثرگذاری، باعث افول سازمان و بیفایده شدن نقش و اثر مدیران شدهاست. در این شرایط همه نگاهها معطوف به كرسی نظریهپردازی است، كرسی كه پیش از این اشغال شدهاست. عدهای هم در اطراف كرسی نشسته و منتظر سقوط صاحبان كرسی هستند. معلوم نیست كه همه افراد حاضر اطراف كرسی فرصت خواهند داشت تا بر كرسی نظریهسازی و نظریهبافی تكیه بزنند یا خیر. این هم از عجایب خلقت در ایران است كه به بعضی از افراد برای سوار شدن بر كرسی فرصت میدهند و مابقی فقط فرصت تماشای لذت كرسیسواران را مییابند. اصحاب وزارت علوم هم تلاش بسیاری برای ارائه تعریفی جدید از كرسی سواری میكنند. زیرا برای هر امری در ایران كرسیهایی لازم است. اگر موضوعات و رشتهها و درسها و مباحث به هزار مورد برسد آن وقت نیاز به ساختن هزاران كرسی و انتخاب هزاران كرسی سوار خواهیم داشت. هزینه بوروكراسی كرسیسازی بر بودجه سالیانه دولت اضافه شده و نماینده دولت هم باید هر سال در مجلس به دفاع از این بند از بودجه بپردازد. بینید كه چه خبر میشود! جمعیتی كثیر در كشور مشغول فراهم ساختن شرایط مناسب برای كرسیسازی خواهند شد. این هم نوعی جدید از مصرف درآمدهای ناشی از فروش نفت است. شاید هم برای جلوگیری از حیف و میل شدن زمان و بودجه اصل بودجه در اختیار شخص وزیر قرار داده شود تا ایشان به نحو احسن نظارت كرده و نظریهسازی و نظریه بافی سرانجامی یابد. وزیر محترم هم نیاز به دفتری برای مدیریت و ساماندهی این كار دارد و البته برای رفع اتهام از بیحاصلی این نهاد جدید، از همكاران خوشذوق برای مشاركت در مصرف بودجه كمك میخواهد و در نهایت بر پیچیدگی و ابهام وظایف سازمان افزوده میشود. در این میان دیگرانی از رشتههای غیرعلوم انسانی و اجتماعی هم بر این جمعیت اضافه میشود و برو بیایی شكل میگیرد؛ فیزیكدانان، شیمیدانان، منجمان و پزشكان هم با فرض اینكه علوم انسانی ضعیف است و باید با وارد كردن افراد باهوش و روشمند به قوت برسد، همت والا كرده و از نظریه كوانتومی، تكامل بشر، ترقی و پیشرفت و بینش سیستمی برای تقویت علوم انسانی سخن گفته و همه را به عنوان یافتههای جدید (نظریههای ساخته شده) مطرح میكنند و پاداشها و جوایز بسیاری دریافت خواهند كرد. این دانشمندان كه احتمالا در رشتههای خود بیكار شدهاند، از توانایی بهكارگیری تكنیكهای جدید برخوردار هستند. كرسیسازان باید از توانایی تكنیكی خاصی برخوردار باشند تا بتوانند به كرسیسازی اقدام كنند. از طرف دیگر، به خاطر شكسته شدن مكرر كرسیها كه مورد استفاده افراد بسیاری قرار میگیرد، تعمیركنندگان كرسی هم به عنوان قشری جدید پیدا میشوند. این قشر بیشتر درون وزارتخانه كاری مستمر پیدا كرده و وظیفه تعمیر، تعویض و جمعآوری كرسیهای اسقاطی را بهعهده دارند. در نتیجه لازم است تا مكانی برای جمع آوری كرسیها اختصاص یابد. شاید خود دانشگاهها محل خوبی برای این كار باشند. حداقل دانشگاههای بزرگ میتوانند محل تعبیه كرسیها و در نهایت قرار دادن كرسیهای شكسته و اسقاطی باشند.
به نظر میآید اگر نگاهمان به دانشگاه تغییر كند، افراد افراطی تنها و عصبی و عجول به خلوت خود باز خواهند گشت و در عوض افراد متخصص معتدل اندیشهورز به میدان علم و دانش بازخواهند گشت. این كار تنها توسط مدیران تصمیمساز امكانپذیر است. آنها باید در اولین گام به شكستن كرسیها اقدام كرده و همه را دعوت به نشستن روی صندلی پشت میزهای قدیمی دانش كنند. حضور همه به فضای آرام دانشگاه و علم كمك كرده و در نهایت پای فرصتطلبان و خیالپردازان مبهمگو را از ساحت علم، دانشگاه و معرفت خواهد برید.
منبع:کرسی نیوز
ارسالی ازطرف کاربر محترم: amirpetrucci0261
/ع
بیاعتنایی به مناقشههای اشاره شده و نادیدهگرفتن اصحاب علوم اجتماعی به مثابه فقدان مشروعیت در پرداختن به مباحثی چون بازبینی و طرح مبانی جدید برای علوم اجتماعی و انسانی خواهد بود. البته هر فردی در هر موقعیتی میتواند از سرمایه شخصی و انرژی فردیاش برای طرح موضوعات مورد علاقه خود استفاده كند و در نهایت یافتهاش را با دیگران در میان بگذارد، اما برای استفاده از سرمایه ملی برای طرح مباحث جدید به توافق میان جمع متخصص و با صلاحیت نیاز داریم. نیاز فردی و علاقه شخصی را نمیتوان با سرمایه جمعی یكی كرد.
در این فضا داعیههای متعددی مطرح شده است و هر كسی پیشنهادی برای رفع مشكلات علوم اجتماعی میدهد، مانند بازنگری در مبانی علم در ایران، اسلامی كردن علوم اجتماعی، نظریهپردازی در علوم اجتماعی، تاسیس و طراحی درس، كلاس، كرسی و رشته جدید و... اگر چه هر یك از این پیشنهادات میتواند منشا تحولاتی باشد، اما در صورت عدم دقت در طرح و ادامه كار منشا بحران در حوزه علم و معرفت خواهد شد. به عبارت دیگر، تلاشهای بیهوده برای رفع مشكل، منشا شكلگیری مشكل جدید میشود. مشكل جدید هم از سنخ و نوع مشكلات قدیم نخواهد بود. در توضیح بیشتر این مساله، به نقش مثبت و تخریبی نظریهپردازی و تاسیس كرسیهای متعدد نظریهپردازی در نظام آموزش ایران اشاره میشود.
چیستی نظریهپردازی
لازم است بهطور مشخص به جامعه و شرایط فرهنگی جامعه ایرانی بازگردیم. جامعه و فرهنگ زنده به تولید مستمر اندیشه و علم وابسته است. در این صورت طراحی واحدی جدای از نظام دانشگاهی به نام نظریهپردازی ضرورتی ندارد. باید از همه كسانی كه توانایی این نوع فعالیتهای علمی را دارند، انتظار نظریهپردازی و بازنگری مستمر را داشت و برای آنها شرایط مناسب انجام این تلاش را فراهم كرد. اصلیترین شرط، آرامش محیط و فراهمشدن شرایط مالی و اداری، تشكیل اجتماعی علمی و تحقق فضای نقد و بررسی است. كمتر نظریهپردازی در فضای آلوده سیاسی و غیراخلاقی توانسته است به طرح مفهوم جدید اقدام كند. میتوان از فلاسفه، متالهین، متفكران اجتماعی و ادیبان مثال آورد. كسانی توانستهاند به نظریپردازی اقدام كنند كه نسبت به شرایط جاری جامعه شان بیاعتنا شده و در بیتوجهی تمام به شرایط پیرامونی به ابداع مفهوم و نظریهای پرداختهاند. این معنی در مورد جامعه ایرانی هم صادق است. اگر قصد داریم تا در جریان علم جهانی شركت كنیم، لازم است محیط دانشگاهی را آرام كنیم و فضای فرهنگی جامعه ایرانی را سامان دهیم؛ فضای درون سازمانهای علمی را از قطبی شدن خارج كرده و با میدان دادن به بزرگان فكر و اندیشه فضای معنوی ایجاد كنیم؛ به كسانی مسوولیت فرهنگ، علم، دانش، گروه، دانشكده و دانشگاه را واگذار كنیم كه اكثریت در مورد آنها توافق دارند. محور قرار دادن افراد مورد توافق میتواند راهی برای گذر از فضای غیراخلاقی و رادیكال دانشگاههای ما باشد. شاید به همین دلیل بوده است كه پس از دو دهه تجربه مدیریتی در كشور سخن از انتخابی شدن مدیر گروه، رئیس دانشكده، رئیس دانشگاه و حتی وزیر علوم، تحقیقات و فن آوری كشور به میان آمده است.
باید توجه كرد كه نظریهسازی، نظریه بافی نیست و در خلا محقق نمیشود. در محیط توام با تنش هم به دست نمیآید. همچنین كار افراد منزوی بد اخلاق و مدعیان قدرت هم نیست، بلكه شرایطی میطلبد كه از ویژگیهای آن همراهی با متفكران و دور شدن از سیاستمداری است.
با این حال مدتی است كه از نظریهسازی سخن گفتهمیشود. نظریهسازی وقتی محقق میشود كه سنت فكری محقق و مدعیان جدی وجود داشته باشد. این معنی در بیان همه دانشمندانی كه نقش نظریهسازی داشتهاند، دیده میشود. ماكس وبر به عنوان یك جامعهشناس نظریهپرداز با اتكا بر سنت فكری و فلسفی آلمانی، اندیشه اجتماعی ماركس و سوسیالیستهای آلمانی، فرانسوی، انگلیسی و الزامات اجتماعی متاثر از سرمایه داری جدید آلمان و انگلستان به اصول جدیدی میپردازد كه از پیشینیان او متفاوت است. او با رسمیت دادن به این اصول و كسب تجربه علمی به طراحی جامعهشناسی جدیدی كه متفاوت از اندیشه اجتماعی پیشینیان و همعصرانش است، میپردازد.
پرسش از مدعیان
افزون بر این الزامات كه در قالب سوالات چندی مطرح شد، الزامات جدیدی نیز برای نظریهسازی و نظریهپردازی وجود دارد كه لازم است به طور انتقادی مورد توجه قرار گیرد، مانند علم و جامعه ایرانی، آینده علم در ایران و رابطه علوم اجتماعی بومی و جهانی.
با فرض اینكه علوم اجتماعی در جهان یك صورت و پارادایم واحد ندارد، میتوان ادعا كرد كه هر ملت و گروهی با توجه به مقتضیاتشان میتوانند معرفت انسانی خاصی داشته باشند و در این صورت، ضرورت نظریهپردازی متعدد احساس میشود. حضور مجاز افراد متخصص، با تجربه و مدعی در این حوزه امكان نظریهسازی را فراهم میكند. حال با اینكه وضعیت علوم تجربی و فنی در ایران امكان طرح بحث نظریهسازی را فراهم نكرده است، عدهای از نظریهسازی دفاع میكنند، چرا كه به نظر آنها علومی كه حساب و كتاب معینی دارد، نمیتواند در جریان نظریهسازی قرار گیرد. زیرا از ساختار علم جهانی متاثر است و نمیتواند حیاتی مستقل بیابد. در مقابل، علوم انسانی و اجتماعی كه در آن انسان و فرهنگ محور است، امكان طرح هر امری و بحثی وجود دارد.
وزارت علوم و كرسی نظریهسازی
برای تعیین وظایف این سازمان باید معلوم شود كه هدف از تاسیس و توسعه آموزش عالی در ایران چیست. آیا هدف تربیت انسان مدرن است؟ یا اینكه هدف تربیت متخصص و كارشناس برای توسعه اجتماعی و اقتصادی كشور است؟ قبول هر یك از اهداف فوق معیارهای خاصی برای داوری و ارزیابی به دست خواهد داد. اگر قصد و هدف نظام آموزش عالی در ایران تربیت متخصص است آن وقت این سوال پیش میآید كه آیا جامعه ایرانی برای ادامه حیات خود نیاز به این همه متخصص دارد. با وجود تربیت نیروی انسانی متخصص در مراكز آموزشی و پژوهشی طی 50 سال گذشته و اهمیت بیشتر آن در دو دهه اخیر، آیا تاكنون تناسب بین نیازها و این نیروها به وجود آمده است یا خیر؟ این همه متخصصین در كجا مشغول به كار میشوند؟ آیا برای اشتغال آنها برنامهای طراحی شده است؟ یا اینكه وزارت علوم بدون توجه به مسائل جامعه وظیفه دارد هر روز و هفته بر تعداد دانشجویان بیفزاید؟ اگر تنظیم بین نیازها و وظایف به عهده وزارت علوم نیست و مدیران این سازمان به این كار تعهدی ندارند، چه سازمان و افرادی چنین وظیفهای دارند؟ مشكل عدم تناسب بین نیازها و تعداد متخصصین زمانی بیشتر خودنمایی میكند كه انتخاب افراد برای كار در نظام دولتی بیارتباط با كاركرد دانشگاهها باشد. به عبارت دیگر، مسیر و فرآیند بكارگیری نیروی متخصص در نظام اداری كشور با توجه به كاركرد دانشگاهها نیست. افراد شاغل راهی دیگر میپیمایند. منظورم این نیست كه این افراد از خارج كشور میآیند بلكه كمتر بر اساس تخصصها بكار گرفته میشوند. حال میتوان از دولتهای ایران سوال كرد كه آیا برای مدیریت جامعه و نظام سیاسی به این همه متخصص نیاز داریم یا نه. اگر پاسخ مثبت باشد، حركت در عرصه آموزشی با هدف تربیت متخصص باید صورت گیرد. در نتیجه نظام دانشگاهی با ساختار سیال میباید بر اساس نیازها و خواستهها در بازار كار مستمرا مورد بازنگری قرار گیرد نه اینكه برنامههای آموزشی و نظام اداری از فرط كهنگی به خمودی و بیفایدهگی دچار شود.
البته یكی از كاركردهای نانوشته نظام آموزشی مدرن تربیت انسان مدرن و شهروند متعادل است. این نوع افراد نمیتوانند به انتظار استخدام شدن باشند بلكه خود تولیدكننده كار و شغل و فضا هستند. توانایی كه فرد در نظام آموزشی جدید مییابد منشا تغییر در محیط پیرامونی او خواهد بود. سواد و دانش نقشی مثبت در زندگی خواهد داشت و با بالارفتن سطح سواد، اخلاق جامعه نیز تغییر میكند.
واقعیتهای جاری نشان دهنده این امر است كه تولید انبوه افراد صاحب مدرك متناسب با نیازهای سازمانی نیست. سازمانی كه میباید تمام توجهش به علم و دانش (تولید، ارائه و داوری) معطوف باشد، بیشتر در كار صدور احكام متعدد و متناقض است. وجود مجموعهای از احكام متضاد بیش از اثرگذاری، باعث افول سازمان و بیفایده شدن نقش و اثر مدیران شدهاست. در این شرایط همه نگاهها معطوف به كرسی نظریهپردازی است، كرسی كه پیش از این اشغال شدهاست. عدهای هم در اطراف كرسی نشسته و منتظر سقوط صاحبان كرسی هستند. معلوم نیست كه همه افراد حاضر اطراف كرسی فرصت خواهند داشت تا بر كرسی نظریهسازی و نظریهبافی تكیه بزنند یا خیر. این هم از عجایب خلقت در ایران است كه به بعضی از افراد برای سوار شدن بر كرسی فرصت میدهند و مابقی فقط فرصت تماشای لذت كرسیسواران را مییابند. اصحاب وزارت علوم هم تلاش بسیاری برای ارائه تعریفی جدید از كرسی سواری میكنند. زیرا برای هر امری در ایران كرسیهایی لازم است. اگر موضوعات و رشتهها و درسها و مباحث به هزار مورد برسد آن وقت نیاز به ساختن هزاران كرسی و انتخاب هزاران كرسی سوار خواهیم داشت. هزینه بوروكراسی كرسیسازی بر بودجه سالیانه دولت اضافه شده و نماینده دولت هم باید هر سال در مجلس به دفاع از این بند از بودجه بپردازد. بینید كه چه خبر میشود! جمعیتی كثیر در كشور مشغول فراهم ساختن شرایط مناسب برای كرسیسازی خواهند شد. این هم نوعی جدید از مصرف درآمدهای ناشی از فروش نفت است. شاید هم برای جلوگیری از حیف و میل شدن زمان و بودجه اصل بودجه در اختیار شخص وزیر قرار داده شود تا ایشان به نحو احسن نظارت كرده و نظریهسازی و نظریه بافی سرانجامی یابد. وزیر محترم هم نیاز به دفتری برای مدیریت و ساماندهی این كار دارد و البته برای رفع اتهام از بیحاصلی این نهاد جدید، از همكاران خوشذوق برای مشاركت در مصرف بودجه كمك میخواهد و در نهایت بر پیچیدگی و ابهام وظایف سازمان افزوده میشود. در این میان دیگرانی از رشتههای غیرعلوم انسانی و اجتماعی هم بر این جمعیت اضافه میشود و برو بیایی شكل میگیرد؛ فیزیكدانان، شیمیدانان، منجمان و پزشكان هم با فرض اینكه علوم انسانی ضعیف است و باید با وارد كردن افراد باهوش و روشمند به قوت برسد، همت والا كرده و از نظریه كوانتومی، تكامل بشر، ترقی و پیشرفت و بینش سیستمی برای تقویت علوم انسانی سخن گفته و همه را به عنوان یافتههای جدید (نظریههای ساخته شده) مطرح میكنند و پاداشها و جوایز بسیاری دریافت خواهند كرد. این دانشمندان كه احتمالا در رشتههای خود بیكار شدهاند، از توانایی بهكارگیری تكنیكهای جدید برخوردار هستند. كرسیسازان باید از توانایی تكنیكی خاصی برخوردار باشند تا بتوانند به كرسیسازی اقدام كنند. از طرف دیگر، به خاطر شكسته شدن مكرر كرسیها كه مورد استفاده افراد بسیاری قرار میگیرد، تعمیركنندگان كرسی هم به عنوان قشری جدید پیدا میشوند. این قشر بیشتر درون وزارتخانه كاری مستمر پیدا كرده و وظیفه تعمیر، تعویض و جمعآوری كرسیهای اسقاطی را بهعهده دارند. در نتیجه لازم است تا مكانی برای جمع آوری كرسیها اختصاص یابد. شاید خود دانشگاهها محل خوبی برای این كار باشند. حداقل دانشگاههای بزرگ میتوانند محل تعبیه كرسیها و در نهایت قرار دادن كرسیهای شكسته و اسقاطی باشند.
دشواریهای نظریهسازی
به نظر میآید اگر نگاهمان به دانشگاه تغییر كند، افراد افراطی تنها و عصبی و عجول به خلوت خود باز خواهند گشت و در عوض افراد متخصص معتدل اندیشهورز به میدان علم و دانش بازخواهند گشت. این كار تنها توسط مدیران تصمیمساز امكانپذیر است. آنها باید در اولین گام به شكستن كرسیها اقدام كرده و همه را دعوت به نشستن روی صندلی پشت میزهای قدیمی دانش كنند. حضور همه به فضای آرام دانشگاه و علم كمك كرده و در نهایت پای فرصتطلبان و خیالپردازان مبهمگو را از ساحت علم، دانشگاه و معرفت خواهد برید.
منبع:کرسی نیوز
ارسالی ازطرف کاربر محترم: amirpetrucci0261
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}